
توی بازی زندگی فقط دنبال 1 چیز هستم........................
برگ تک دل باشم
و حکم بازی دل من باشه.
دلم بالشتی میخواهد
با روبانهای ابی ارامش
همراه با موسیقی ای
برای چند روزتنهایی
بدون دلتنگی
تا ارام کنار ارامشش بخفتم.
در کلبه ی خاموش من ،
نور فانوسی...
و من اندیشه کنان غرق در رویا ،
شعله می سوزد .
و در هر شعله اش عکسی است.
کس چه داند که این نقش نگار از کیست!
سایه ی مردی است در پندار؟
یا که عکس ماه چه غمگین است!
پشت ابرهای خشم در شب و خاموشی و فانوس و نور ماه زنی خوشبخت،
در رویای دوری غرق،
در بهار نارون ها می رود خاموش گیسوانش بافته،
در سرخی گیلاس،
گونه هایش سرخ چون آتش،
لبانش شهد شیرین
سخن های شکرافشان
و قلب پاکش
به،امید اندیشه هایش...
اگر این سطح پر از آدمهاســـــــــــــــــــ ــت
پس چرا این همه دلها تنهاســـــــــــــــت؟
بیخودی می گویند هیچ کس تنها نیست
چه کسی تنهانیست؟
همه از هم دورند
همه در جمع ولی تنهاینـــــــــــــــــــ ــــــــــد
من که در تردیدم تو چطور؟
نکند هیچکسی اینجا نیســــــــــــــــــــــ ـــت
گفته بود آن شاعر : هر که خود تربیت خود نکند حیوان است آدم آنست که او را پدر ومادر نیســـــــــت
من به آمار،به این جمـــــــــــــــــــــــ ـــــع و به این سطح که گویند پر از آدمهاست مشکوکم نکند هیچکسی اینجا نیســــــــــــــــــــت
من به آمار زمین مشکوکــــــــــــــــــــ م چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟
من که می گویم نیست گر که هست دلش از کثرت غم فرســـــــوده ست یا که رنجور و غریــــــــــــــــب خسته ومانده ودر مانده براه پای در بند و اســـــــــــــــــــیر سرنگون مانده به چــــــــــاه خسته وچشــــــــــــم به راه تا که یک آدم از آنجا برسد
همه آن جا هستــــــــــند هیچکس آن جا نیست
وای از تنـــــــــــــــــــــــ ــها یی
همه آن جا هستـــــــــــــــند
هیج کس آنجا نیســـــــت
هیچکس با او نیســـــــــت
هیچکس هیچکـــــــــــــس
من به آمار زمین مشکوکم
چه عجب چیزی گفت
چه شکر حرفی زد گفت:من تنهایم
هیچکس اینجا نیست
گفت:اگر اشک به دادم نرسد می شکنم اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
بر لب کلبه ی محصور وجود من در این خلوت خاموش سکوت ا گر از یاد تو یادی نکنم می شکنم اگر از هجر تو آهی نکشم
اندر این تنهایی به خدا می شکنم
به خدا می شکنم
من به آمار زمین شک دارم چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟ "
اینجازمین است
ساعت به وقت انسانیت خواب است.
دل عجب موجودجان سختی است
هزار بارتنگ میشود
"میشکند
"میسوزد
"میمیرد
ولی باز هم میتپدبرای دوستی.
همیشه احساس میکردم یک ماهی ام خلاف جهت رود خانه
رو به ناکجا آبادی شنا میکنم که در هیچ نقشه ی جغرافیایی نیست
نا کجا آبادی که تنگ هایش به دریایی شدن می ارزد
یک عمر جرمم این بود به ناکجا آباد خیالم که میرسیدم ...
می فهمیدم سنگی بوده ام در تیرو کمان کودکی
بازیگوش که تمام تلاشم برای خلاف جهت رفتن کمک کرده است
تا بهتر رو به آنچه که او میخواهد پرت شوم
من حتی مجرم خوبی هم نبوده ام..
یک وقت هایی در زندگی می رسد
که باید دستت را بزنی زیر چانه ات
و جریان زندگی ات را فقط تماشا کنی.....
زندگی چون گل سرخ است
پر از عطر... پر از خار... پر از برگ لطیف...
یادمان باشد اگر گل چیدیم
عطر و برگ و گل و خار همه همسایه دیوار به دیوار همند...!